قفسههاي پر از کتاب را که نگاه ميکني، حس خوبي داري. چيدمان خوبي دارند. در سالن اصلي دفتر کارش و سه اتاق ديگر، کتابخانههاي يکشکل و پر از کتابهاي باارزش، نفيس، مرجع و کتابهايي قرار دارند که شايد ديگر نتوان نمونهشان را به اين آساني پيدا کرد. دستي بر ترجمه دارد. کتاب دوستش را از زبان فرانسه در دو جلد کتاب به زبان فارسي ترجمه و به قول خودش برگردان کرده است.
با توجهي ستودني واژههاي فارسي را به کار ميبرد. از همه جالبتر اين است که براي واژههاي فني و تخصصي، واژههاي برابر فارسي دارد. چند کتاب او به بازار راه يافته است و کتاب فرهنگ ديگري هم دارد که بهزودي پس از پايان کار چاپ و رونمايي به دست پويندگان و دوستداران زبان ميرسد. ميگويد فارسي گنجينه واژههاست؛ زبان علم و دانش و بسيار توانا. ميان گفتههايش بسيار ميشنوي که ميگويد در فلان کتاب اين را چنين نوشته بود. پرسشي اگر داشته باشي که بخواهي بداني يک واژه فارسي است يا نه؟ زود ميرود کتابي ميآورد. جستوجو ميکند تا پاسخي درخور بدهد. همه او را شاهنامهپژوه ميدانند، ليک خودش نه! افتادگي دارد و ميگويد: «هنوز نميتوانم شاهنامه را درست بخوانم. پژوهندگي پيشکش.» شاهنامه را واو به واو خوانده و به جايي رسيده که ميگويد: «هر چه بيشتر پيش ميروم، ترديدم کمتر ميشود؛ رستم کسي نيست جز خود فردوسي.» هاجري ميگويد در راه شناخت فردوسي و درک شاهنامه راه بسيار است.
شما مقاله و گفتههايي چون «آيواژه» يا «قانونمندي زبان فارسي» داريد. کتابهاي مختلفي هم به کوشش و نگارش شما چاپ شده است. در تمام اينها تاکيد کردهايد گستره واژگان زبان فارسي بسيار و منظم است، دليل شما چيست؟
سال 1349 سراستاد (پروفسور) محمود حسابي جستاري درباره توانايي زبان فارسي گرد آورد. او سانيز (فرمولي) آورده است که درخت تنومندي را نشان ميدهد که تنه آن زبان هندو ـ آريايي (ايراني) است و شاخههاي بسياري دارد. در اين جستار نمايان شده، واژههاي هندو ـ آريايي 1500 ريشه دارند، 600 پسوند و 250 پيشوند. از ضرب اينها 225 ميليون واژه ساخته ميشود. کشورهايي که زبان هندو ـ آريايي دارند، چه يک وجب باشند و چه بسيار پهناور، گنجينهاي از واژهها را دارند.
پس چرا اکنون زبان فارسيِ به تعبير شما پُرواژگان، چنين شده است؛ ما با زبان خوب تا نکردهايم؟
زماني زبان ما در اوگ (اوج) بوده، ليک به زبان فارسي بسيار ستم رفته است. تاختوتاز زبان ترک مغول، تازيان، رم و يونان، زبانها و واژگان بيگانه آن را به اين روز درآورده است. آري، ما با زبان خوب تا نکردهايم. همين واژه اوگ از زبان ما به تازي (عربي) رفته است و چون تازي «گ» نداشته به «ج» دگرش يافته است. واژه دگرگونشده را به ما برگردانده و شگفت اينکه ما آن را پذيرفتهايم.
راهکار شما چيست، در اين زمينه چه ديدگاهي داريد و چه کردهايد؟
من 40 سال است که روي سانيز و جستار زبان فارسي دکتر حسابي کار ميکنم. سال 1376 «فرهنگ وندها» به کلک (قلم) من بيرون آمد. از 850 پسوند، پيشوند و ميانوند فارسي، 750 وند را آوردهام. کوشش من بر اين بوده است که پيشگفتار اين کتاب سراسر فارسي باشد. همان سال فرهنگ واژگاني به زبان فرانسه نوشتهام. کتاب «بزرگ آسماني نامه» پارسينگاريشده قرآن مجيد را هم دارم که وزارت ارشاد آن را بررسي ميکند. اين کتاب پهرست پرسماني (فهرست موضوعي) دارد. نام نَسکها (سورهها) پارسينگاري و سراسر واژههاي برابر، باريکبينانه (دقيق) برگزيده شده است. بر اين باورم اگر ساختار فارسي را بياموزيم، ميتوانيم واژههاي درخوري به کار ببريم. شناخت ساختار واژهها ميتواند ناگفتههايي از شيوه و روش زندگي، تاريخ، باورها و افسانهها را بازگو و پويندگان زبان را با آنها آشنا کند.
ناگفتههايي که از آن بهعنوان چهره پنهان توانايي زبان سخن ميگوييد، چه مثالهايي دارد؟
شما بگوييد بقراط چه مانيک (معني) دارد و سوگندنامه بقراط چيست؟ من ميگويم. ما در فرهنگ ساختار زبان فرانسه، براي بقراط واژه برابر «هيپوکرات» داريم. در فرانسه هيپ اسب است و کرات به معناي سالار. هيپوکرات اسب سالار را گويند. با اين جستار و بررسي روشن ميشود بقراط اسب سالار و دامپزشک بوده است. پس اکنون سوگندنامه بقراط چه جايگاهي ميتواند داشته باشد؟
جور ديگري ميپرسم؛ زبان چگونه ميتواند گوياي شيوه زندگي باشد؟
در واژگان فارسي «دار» درخت است. ما اکنون واژه دارو را داريم. شناخت ساختار فارسي ياري ميکند، دريابيم «دار» + پسوند «و» شده دارو. درخت + آنچه براي درمان از درخت ميآمده ميشود دارو؛ پس روزگاري درمانهاي ما گياهي بوده است.
و در حوزه باورهاي ماورايي و اعتقادات چگونه؟
در شاهنامه و فرهنگ فارسي ديو موجودي نشانگر دَدخويي است. در زبان فرانسه ليک اين واژه «ديوُ» به مانيک (معني) خداست. فرانسويها اين واژه را از زبان فارسي وام گرفتهاند. چراکه پيشينه زباني ما بيشتر است. در فارسي به نقطه ميگوييم پِنته، اين واژه در فرانسه به پوتن، در انگليسي به پُينت و در تازي به نقطه دگرش يافته است.
شما هنر براي ايرانيان را دهگانه ميدانيد.
ما اکنون در جهان هفت هنر داريم. من بر اين باورم يک ايراني بايد سه هنر به اين هفت هنر بيفزايد.
در زبان فارسي، فارسيزبانان شوربختانه سه هنر را از ياد بردهاند. يک، پارسينويسي. دو، در جا پارسي سخن گفتن. شوربختانه ميگويند اين واژگان ميان مردم روا يافته و به اين بهانه، سراسر فارسي سخن گفتن آسان نيست. هنر سوم هم که دشوارترين اين هنرهاي سهگانه به شمار ميرود، پارسي خواندن است. پس از اين سه هنر است که ميتوان بهدرستي به هفت هنر ديگر رسيد.
بعضي ميگويند فارسي زبانِ جهان کنوني نيست، چون توانايي و سازگاري ندارد.
ما اين سه هنر را نميدانيم و ميگوييم فارسي ناتوان است. گرچه مغز ما به اندازهاي واژه خود کرده، تنبل و ناتوان شده، به نادرست سخن گفتن روا يافته است. اگر مانيک (معاني) واژگان را بدانيم و با ساختار زبان آشنا باشيم، ميبينيم که يک واژه ميتواند چه مانيکهاي گوناگون را بازگو کند و چه تواني در پاسخ به نيازهاي ما در زمينه زبان دارد. براي نمونه واژه «زور» سه مانيک ستم، نيرنگ و توان را دارد. براي يک واژه؛ سه «اندر يافت» داريم که اگر آن را درست به کار ببريم، ميتوان از هر سه مانيک بهره برد. يا واژه بيني (بي(دو) + ني (ناي) = دو ناي يا براي همان عضو واژهاي ديگر؛ دماغ (دم (نفس) + آغ (راه) = راه نفس) پس از اين مانيکها ميتوان واژگان بسيار ساخت. پيش از آن بايد ساختار زبان فارسي را فرا گرفت و کار را از شناسايي واژگان بيگانه و آميزههاي نادرست آغاز کرد که کم هم نيستند.
از نگاه شما ظرفيتهاي زبان فارسي در انتقال و بيان دانش چگونه به مرور دچار دگرگوني شده است؟
در پارسي اُست به پايه و بن هر چيز ميگويند. خوان مانيکهايي دارد؛ سفره، خون و ستون در اين آميزه است. استخوان چيزي نيست جز پايه و مايه خون و ستون تن. ببينيد شناخت و دانايي در آميزه واژهها و ساختار زبان چگونه دريچه دانش را به روي ما گشوده است. سالهاي دور نياکان ما استخوان را پايه خون بدن دانستهاند. اين روزها در دانش پزشکي اروپا درباره سلولهاي بنيادين و مغز استخوان در ساخت خون داد سخنها در ميان است. ما واژه دَب داريم که در آميختن با پيشوندها و پسوندها، مانيک گوناگوني دارد. جايي اندريافت نيرنگ در واژه دبيره مانيک خط و دبيزه، سند. واژه ادب، ادبستان، دبستان و ادبي داريم، ليک چگونه است که به نادرست با افزودن پسوند «ات» تازي ميگوييم، ادبيات! گاه ميشنويم ميگويند بايد زبان و ادبيات را پاس داشت. بايد گفت زبان و ادب فارسي. بايد از همينجا پيشگيري را آغاز کرد.
از هنرها گفتيد. به نظر شما چگونه ميتوان براي هنر هفتم (سينما) واژههاي برابر فارسي انتخاب کرد؟ هنر-صنعتي که به تمامي آورده غرب است و نه بومي.
در کُردي واژه توژه داريم. به چربي بسته روي شير جوشانده، توژه گويند. بهترين برابر براي فيلمنامه يا سناريو، واژه توژه است. فيلم واژهاي بيگانه است. چگونه درآميختن آن با واژه فارسي نامه ميتواند واژه درست بسازد؟ توژهنامه جايگزيني درخور براي فيلمنامه است. از جهان ورزش نمونهاي بياوريم. پيروزي در همپويگي (مسابقه) دو ماراتن را براي خود سرافرازي ميدانيم. بيآنکه بدانيم ماراتن که بوده است؟ در شکست يونانيان از خشايارشاه، ماراتن همان کسي است که تا يونان ميدود تا مردم کشورش را آگاه سازد که شکست خوردهاند و همانجا ميميرد. ما اگر زبانمان را درست بشناسيم، خودباوريمان بيشتر ميشود. دست و پايمان را در برابر رويدادها و داشتههاي واژگان بيگانه گم نميکنيم. از ناآگاهي ماست که فيلمي به نام «سيصد» ساخته ميشود. اينکه ميگوييم هنر نزد ايرانيان است و بس، تنها يک زبانزد (ضربالمثل) يا نشان از هنرمندي ايرانيان در زمينههاي گوناگون نيست. مايه سخن؛ هنرهمان زبان است.
زبان هنر است؛ چگونه؟
در يکي از داستانهاي شاهنامه ديوان براي آنکه کشته نشوند، به طهمورث ميگويند 30 هنر به تو ميآموزيم که فردوسي در شاهنامه خود شش هنر از اين هنرها را نام برده است. اين هنرها چيزي نيست جز 30 زبان، نوشتن و خط. سغدي، چيني، پهلوي، رومي، تازي و پارسي. ما خود همه چيز داشتهايم، ليک از آن بهدرستي پاسداري نکردهايم. امروز به نزديکانمان ميگوييم خسته نباشيد، درحاليکه مانيکش اين است؛ زخمي نباشيد. واژهها در شاهنامه چنان والا هستند که هر يک جايگاه و کاربرد خود را دارند. گرز گران هر جا آمده، براي گرشاسب است. براي نمونه آنجا که گرشاسب با گرز گران اژدها را ميکشد. ما اکنون در ميدان حر تنديس اين رزم را ميتوانيم ببينيم.
گويي مردم به واژگان خارجي بيشتر خو کردهاند تا اينکه زمان بگذارند و ساختار زبان فارسي را بياموزند.
بله. زبان ما چنان دگرش يافته که گويي از به کار بردن زبان خود ترس داريم. فنجان چيزي نيست جز همان «پنگان»؛ پياله آب ميرآبها. گمان ميکنيم فنجان را هم بيگانگان براي ما آوردهاند!
امروز کساني سرافرازانه ميگويند ما به يونان رفتيم. در ايران باستان يون (نمد) + ان جايي است که در آن نمد ميماليدند. اين روزها واژه تکنيک را بسيار به کار ميبريم. ناآگاه از اينکه در پارسي واژهاي همچون تِشنيک داشتيم. يونانيها چون «ش» نداشتند، واژه را به تکنيک برگرداندهاند.
پيشينه يونان جالب بود، نميدانستم.
يک بار براي سخنراني به اردکان رفتم. ديدم روي جايگاه سخنران پارچهاي هست با اين نوشته: به اردکان؛ يونان کوچک خوش آمديد. گفتم تا اين پارچه را برنداريد، چيزي نميگويم. گفتم ارد+کان= اردکان؛ پاکيزه + شهر = پاک شهر پيشينه و مانيک (معني) شهرشان پاکشهر بود. همچنين گفتم ارد + بيل = اردبيل؛ پاکيزه + شهر = پاکشهر و اينکه فرانسويها همان بيل (شهر) را برداشتهاند. ل به آغاز آن افزودهاند؛ لبيل به مانيک (معني) شهر. گفتم اردکان پاکشهر است و يونان به پارسي جايي که در آن نمد ميمالند، حال شهر شما کدام است! مردم اگر واژهها را بشناسند، چه بسا فرهنگ و تاريخ خود را بهتر دريابند.
گفتيد فارسي زبان دانش است. با اين وجود در پزشکي با هجومي از واژگان تخصصي و بيگانه مواجهيم.
فارسي بيترديد زبان دانش بوده است. جمشيد در شاهنامه مردم را به چهار گروه بخش کرده، يکي از اين گروهها پزشکي بوده است. من جستاري داشتم به نام «سيمرغ و پيوند آن با پزشکي و پورسينا». پزشکي ما رشتههاي گوناگون دارد. در پارسي براي آنها برابرهايي داشتهايم. به جراح کاردپزشک ميگفتند. پزشک عمومي همان پزشک همگاني بوده است و داد پزشک همان پزشکي قانوني. پزشک به کسي ميگفتند که بتواند تب را درمان کند. پزشکي ما يا همان «تبدرماني»، را تازيها به طب دگرگون کردند. امروز ما از جدامدهاي آن (مشتق) طب، طبابت، طبيب و همچون آن بهره ميجوييم. در پارسي فقط يک ت داشتيم و آن هم ت دو پنته يا دو نقطه. ط دستهدار را تازيها از دگرش فارسي ساختند. مينويسيم طوطي يا طوطيوار تا جايي که در سروده مولانا توتي با ط نوشته شده است. تا جايي که اين پرنده از آنجا که توت ميخورده، توتي نام گرفته است. حسامالدين چلپي که پس از آن داماد مولانا شد، سرودههاي او را بهدرستي نوشته است. پس از آنها ليک در چاپ و نگارشها اين شيوههاي نادرستنويسي جايگزين شده است.
دانش ما از دانش روز عقب مانده و ترديدي نيست. براي بهره بردن از خدمات علوم جديد در حوزه واژگان هم مصرفکنندهايم.
اگر در هر زمينه يک زبانشناس داشته باشيم، ميتوانيم برابرهاي درخور هرتخشايايي (صنعت) را جايگزين کنيم. ما اين روزها ميگوييم فنآوري نادرست است. ميگويند بايد بنويسيم فناوري؟ مانيک فناوري در پارسي نيرنگ است. درست آنچه ميخواهيم بگوييم اين است؛ پندآوري که در شاهنامه هم آمده. به ازاي 1500 ريشه و 1500کنشگون (مصدر)، 150 جدامد به دست ميآيد. بسنده است اگر از ساختار زبان آگاه باشيم. واژهها را بشناسيم و با وندها (پسوند، ميانوند و پيشوند) در پيچازه (جدول) واژگان بياميزيم، دريايي از واژهها و برابرهاي درخور خواهيم داشت.
چرا مردم هنوز شماري از واژههاي بيگانه را به جاي واژههاي برابر فرهنگستان به کار ميبرند؟
در کتاب 20هزار واژه بيگانه به اين ديدگاه اشاره کردهام. واژههاي برابري که فرهنگستان پيشنهاد ميدهد، بيگمان با کشش زبان فارسي، هماهنگ و همخوان نبوده که به کار نميرود. چگونه است که مردم براي کامپيوتر، برابر رايانه را به کار ميبرند، ليک براي پيتزا، کشلقمه را نه!
شايد چون در برابرسازيها، دايره واژگان فارسي آنچنان که بايد گسترده و پاسخگو نيست.
نه. ما براي هر واژه بيگانه برابرهاي بسيار داريم. من در اين کتاب براي هر واژه، از يک تا 15 برابر آوردهام. براي واژه تلفن، دورآوا. دامن پليسه، دامن پرپره يا چيندار و پليس، شهربان و پاسبان. اينکه شوربختانه خود ما هم با به کار بردن واژههاي بيگانه خو گرفتهايم، جاي بررسي دارد.
اين روزها کتابها گونههاي نشر و چاپ دارند. خوانندگان گاه براي خريد يک شاهنامه سردرگم ميمانند که کداميک را بخوانند؟
بله.گاه از ما ميپرسند کدام شاهنامه را بخوانيم. چاپ مسکو يا شاهنامه فلان استاد يا آن ديگري را. مگر فردوسي چند شاهنامه سروده است؟ من ميگويم يک بار همه اين بزرگواران بيايند دور يک ميز بنشينند. ديدگاه و گفتههايشان را يکي کنند تا يک شاهنامه يکسان داشته باشيم.
کتابهاي ترجمهشده اين روزها آنچنان که بايد نيستند، مشکل کجاست؟
از ديرباز شنيدهايم از هر 10هزار تن، يکي آموزگار ميشود. از هر 100هزار تن، يکي برگرداننده و از هر يک ميليون تن، يکي پژوهشگر. از هر 10ميليون تن هم، يکي ويراستار ميشود. بيهوده رسيدن به جايگاهها مايه آن ميگردد از تلاش و دلسوزي باز بمانيم. برگردانهاي نارسا و ويرايشهاي نادرست که اين روزها ميبينيم، با به کار بردن نارواي اين پاينامها (عنوانها) بيپيوند نيست.
منبع: بنیاد ملی نخبگان
بازنشر: سایت علمی نخبگان جوان
اکنون ساعت 10:02 am به وقت تهران میباشد.
امروز: شنبه 1 ارديبهشت 1397
بارکد نخبگان جوان![]() |
کانال تلگرامی![]() |
استفاده از تمامی مطالب سایت تنها با ذکر منبع آن به نام سایت علمی نخبگان جوان و ذکر آدرس سایت com.نخبگان مجاز است
استفاده از نام و برند نخبگان جوان به هر نحو توسط سایر سایت ها ممنوع بوده و پیگرد قانونی دارد
مسئولیت مطالب ارسالی کاربران بر عهده سایت علمی نخبگان جوان نمی باشد
تهیه و تنظیم مطالب: com.نخبگان
افزودن دیدگاه جدید